در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:43:26
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جوکر یه برنامه از قبل ریکورد شده‌ست
چطوری ما اینهمه میخندیم شماها جدی جدی تو نقش فرو رفتید و ادامه میدید؟؟؟؟
کار بازیگرا
وای عاااالی بود
نور
صدا
همه عالی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مجموع تونسته بودن به خوبی این نمایش رو ایرانیزه کنند.
نکته ی مهم اما همه بازی ها در یک سطح نبود. مثلا خانم فضول همسایه و دایی که نقش های ... دیدن ادامه ›› فرعی بودند ولی چند پله از دیگر بازیگران سرتر بودند در حدی که جاذبه نمایش روی دوش اینها بود تا بازیگران اصلی.
مهدی که باید در اصل بازی ها باشه در مجموع خوب بود ولی به نظرم میتونست با اکت های بهتر درماندگی و دودلی بین دو عشق رو نشون میداد.
صحنه پایانی برای من مشخص نشد چرا چند نفر دنبال مهدی اومدن و مهدی میگه من نحسم بهتره در حد یه جمله این بخش بازنگری بشه چون خط سیر داستان واقعا اینجا از هم گسسته میشه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"از تماشای تئاتر فوق‌العاده «طبقه اضافی» بی‌نهایت لذت بردم. داستانی که نشان می‌ده که هیچ چیزی مهم‌تر از ارزش انسانی نیست، حتی وقتی همه چیز ... دیدن ادامه ›› علیه‌ات باشه. این نمایش به عمق فقر و ناامیدی پرداخته، ولی در نهایت حقیقتی بزرگ را آشکار کرد که طبقه اجتماعی، این‌طور که به نظر می‌رسد، هیچ چیزی جز برچسبی است که جامعه به آدم‌ها می‌زند.
ممنونم از تمام اعضای گروه نمایشی، مخصوصاً جناب شهاب کرمی عزیز که با بازی بی‌نظیرش به این اثر عمق و روح خاصی بخشید. از شما بابت این تجربه هنری فراموش‌نشدنی سپاسگزارم."
محمد فروزنده این را خواند
محمدعلی ارکانی و پردیس تئاتر شهرزاد این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بی پولی همه تونو بی غیرت کرده …
برچسب زردرنگ برای خود زندگیه انگار، چون نمایشه دیگه نیست
۲۳ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سحر بهروزیان (saharb)
درباره نمایش من i

-اولین جرعه از لیوان علم باعث می شود شما یک آتئیست شوید، اما در ته لیوان خدا منتظر شماست.
هایزنبرگ

-خدا واقعیتی عینی و بیرونی نیست بلکه ... دیدن ادامه ›› فرافکنی ریشه دارترین ایده ال های بشری!
فوئر باخ

ولتر می گوید:
مهم نیست که خدا هست.مهم این است که این فکر درخشان به ذهن موجود شریری به اسم انسان رسیده است!

"من" ضمیر شخصی منفصل برای اول شخص مفرد (متکلم وحده) است که در اینجا خدای صحنه است!
مخلوقش رو آقریده و داره از آفربنش خودش لذت می بره!
دیگه تنها نیست دیگه عکس اتاقش فقط سیب خدا نیست دیگه نیازی نیست تو آینه فقط خودش ببینه "آدم" دیگه ای مقابلش قرار گرفته برای انجام همه کارهای که نمی شه به تنهایی انجام داد" پارتنری" آفریده شده!
تصورش رو عینت بخشیده ولی ارضا کننده نیست "آدم" شروع به نافرمانی می کند، از سرخوشی به سمت ویرانی و تجزیه کامل می ره تا اینکه خودش به آخرش می رسه: به مرگ!
نمایش دیشب به نسبت شبهای اول تغییراتی داشت که از ردیف یک این بار برام جذاب تر بود ،تصاویر "من" های تنها در فاصله کادرهای مربع و دایره انگار مرز بین تخیل و واقعیت شخصیت داستان بودن، استفاده از حباب یه عنوان شفاف ترین و کم عمرترین ماده، دکور آینه و عکسها، استفاده از عود.
بازیهای هر دو هنرمند بسیار درخشان و در هماهنگی کامل بود و در نهایت کارگردانی درخشان تر!
منتظر کارهای بعدی گروه جذاب بالن هستم🩷🙏🏻💫
یک اجرای خیره‌کننده از در انتظار گودو
تماشای این اجرا تجربه‌ای عمیق و فراموش‌نشدنی بود. گروه بازیگران با هنرمندی تمام، پیچیدگی‌های ظریف متن ... دیدن ادامه ›› بکت را به صحنه آوردند و با بیانی دقیق، لحنی سنجیده و بازی‌هایی بی‌نقص، روحِ پوچ‌گرایانه‌ی نمایش را جان بخشیدند.
کارگردانی جسورانه و خلاقانه، با درکی عمیق از مفهوم انتظار و بیهودگی، باعث شد هر سکوت، هر تکرار و هر مکث، وزنی سنگین و تأثیرگذار پیدا کند. طراحی صحنه‌ی مینیمال اما هوشمندانه، حسِ تعلیق و سرگشتگی را دوچندان کرد و نورپردازی و موسیقی به درستی در خدمت فضای اثر قرار داشتند.
این اجرا نه‌تنها وفادار به روح نمایشنامه بود، بلکه با ظرافتی تحسین‌برانگیز، روح تماشاگر را درگیر کرد و او را میان خنده و اندوه، امید و یأس، معلق نگه داشت.
تبریک به این گروه حرفه‌ای که با تعهد، درک و خلاقیت، چنین اثری ماندگار را به صحنه بردند.
امیدوارم شاهد اجراهای درخشان بیشتری از این تیم باشیم!
در لایه اول نمایش، با خانواده­‌ای پدرسالار مواجهیم که اعضای آن اسم ندارند و با نقش­‌هایشان یکدیگر را صدا می‌کنند. مهم­ترین دغدغه­‌ی اعضای خانواده ... دیدن ادامه ›› حفظ کانون گرم خانواده است، آن­‌ها هر چه را که پدر صلاح بداند می‌بینند، می­‌شنوند، حس می­‌کنند و حتی می‌خورند تا جایی که پسر بزرگ خانواده به گفته­‌های پدر و توهمات ساختگی او شک می‌کند؛ چشمانش به واقعیت باز می­‌شوند و دست از انکار آن برمی­‌دارد. او به مقابله با پدر و آگاه­‌سازی سایر اعضای خانواده برمی‌خیزد تا در نهایت، خانواده صمیمی و شاد ابتدای نمایش از هم می‌پاشند و به «خانه وا ده» تبدیل می­‌شوند.

در لایه­ بعدی می­‌توان این خانواده را به عنوان جامعه‌ای کوچک شامل نمایندگان سه نسل در نظر گرفت که اسیر حاکمی دیکتاتور شده­‌اند. حاکم برای حفظ و نجات خود و جامعه­‌اش، واقعیت را انکار کرده و رویاهای خیالی­‌اش را به خوردِ مردم می­‌دهد. او در برابر پسر بزرگ که نماینده نسل جوان و آگاه و در جستجوی واقعیت است ایستادگی می­‌کند؛ در ابتدا با نادیده­‌گرفتن و سپس با مبارزه رو در رو سعی در سرکوب او دارد اما حق­‌طلبی و آزادی­‌خواهی پسر جوان به بقیه اعضای خانواده نیز سرایت کرده و توهمات خیالی حاکم را درهم می­‌شکند.
 
شیوه اجرا:
در شروع نمایش، صحنه تاریک است و فقط صدای کاراکترها به گوش می­‌رسد. از صداها می­‌توان فهمید که هر هفت بازیگر مرد هستند، چهار تن از آنان نقش مردان و سه تن از آنان نقش زنان را بازی می­‌کنند. پس از آمدن نور و روشن شدن صحنه، طراحی لباس کاراکترها و ماسک­‌های روی صورتشان، جهانی فانتزی و خیالی را به ذهن متبادر می­‌کنند. همچنین مشخص می‌شود نه تنها بازیگران مرد نقش زنان را بازی می­‌کنند بلکه سبیل هم به صورت دارند! کاراکترهای زن را از صدای متفاوت، حرکات بدن و گردنبندهای مرواریدشان می‌توان تشخیص داد. قطعاً این انتخاب کارگردان به دلیل قحطی بازیگران زن و ناتوانی ایشان در اجرای نمایش نبوده، بلکه به طرز هوشمندانه­‌ای از طرفی نظام مردسالار و کلیشه­‌های تحمیل شده به زنان در آن جهان ساختگی را به تصویر کشیده و از طرف دیگر محدودیت­‌های تحمیل شده بر بازیگران زن در جهانی که نمایش در آن به روی صحنه رفته را زیر سوال برده است. اگر درونمایه­‌ی اثر را تقابل خیال و واقعیت بدانیم می­‌توان گفت کارگردان حتی اینجا هم جهانِ ساختگی و واقعی را مقابل هم قرار داده است. در این راستا از نورپردازی خلاقانه و موسیقی مناسب نیز بسیار بهره برده و بر تماشایی بودن اثر افزوده است.
مساوات با استفاده از تقریباً هیچ چیز در صحنه، بار دیگر غیرواقعی بودنِ جهان ساختگی این خانواده را یادآوری کرده، همچنین با کشیدن کادری سفید دور تا دور صحنه گویی خیال و واقعیت را مرزبندی کرده است. به جز میز که در برخی صحنه­‌ها برای سر و شکل دادن به گردهمایی­‌های خانواده از آن استفاده شده، مخاطب هیچ چیز دیگری از جهان خیالی این خانواده نمی­‌بیند. میز هم همیشه خالی است و اعضای خانواده دور آن جمع می­‌شوند و هیچ می­‌خورند. حتی جعبه­‌های هدیه با سایزهای مختلف و رنگ­‌های جذاب هم خالی هستند و هیچ را بسته­‌بندی کرده­‌اند! پس از کشف واقعیت توسط پسر بزرگ خانواده یک راکت واقعی تنیس بدون توپ دیده می­‌شود که پسر از آن برای بیدار کردن سایر اعضای خانواده استفاده می­‌کند.
در نهایت پس از فروپاشی خانواده، ناگهان توپی از بیرون به وسط صحنه پرتاب می­‌شود که سوال­‌های جدیدی در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند: آیا پسر کوچک در شمایل دیکتاتور جدید روی کار آمده است؟ آیا آزادی­‌خواهی­‌های پسر بزرگ و راکت تنیس واقعیت بودند، در حالی که حقیقت چیز دیگری است؟! 

هدا تورنگ، مجله کلمات

https://t.me/kalamaatmag/592
درود و خسته نباشید
اجرای این نمایش رو دیدم و با وجود موسیقی خوب آقای عقیلی( جدا از چند مورد فالشی که بسیار طبیعی ست ) و اجراهای خوب بازیگران ... دیدن ادامه ›› اما چند نکته منفی در نمایش و البته به شکل خاص در نمایشنامه کار مشاهده می‌شود. از جمله عدم پیوند صحیح بین استفاده از اسطوره( تیشتر و اپوش) در بخش اول و ارجاع آن به بخش دوم.
در بندهشن تیشتر پس از شکست از اپوش به یاری اهورامزدا و قربانی های او موفق به شکست اپوش دیو خشکسالی می‌شود این رویا که پایان خشکسالی و آغاز پر ابی برای کیهان است در بخش نخست در خواب سیروس نمودار می‌شود ولی در بخش دوم سیروس( تیشتر)آن چنان که باید در برابر ادهم( اپوش)قرار نمی‌گیرد و خشکسالی به عدم استفاده صحیح مردم از آب تقلیل پیدا می‌کند و البته استفاده های ناقص از رئیس و پدر و مادر سیروس که در نمایش به راحتی گم می‌شوند.
اکرم بهرامی این را خواند
با نظر شما موافقم علی رقم هماهنگی و زیبایی اجرا در بخش اول که انتظار من رو بالا برد و واقعا توسط بازیگران حرفه ای و زیبا اجرا شد مخصوصا نقش اسب بسیار هنرمندانه بود و مشخصا تمرین و مشاهده زیادی داشته است، در اجرای بخش میانی هیچ تناسبی با بخش اول ندیدم ومدام توی ذهنم دنبال ربط دادن ولزوم این روایت بودم.
۱۳ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از نکات ضعف شروع کنم . اینکه یه سالن انتظار بسیار کوچیک برای این سالن نمایش پر صندلی بسیار نا مناسبه اگه خارج از سالن انتظار باشیم هم فضا بسیار ... دیدن ادامه ›› سرد و بدون وسیله گرمایشی هست . بعد اینکه سرویس های بهداشتی که پاسخگوی تماشاچی ها نیست و صف تشکیل میشه . البته این موارد سالن انتظار و سرویس در چند سالن به این شکل هست مثل عمارت هما و حتی برای نمایش سیصد در کاخ هم همین مشکل بود البته بسیار بدتر چون به نسبت تماشاگران بسیار بیشتری بودند .
از نکاتی که توجهم رو جلب کرد اقتباس خوب اثر بود . با دیدن تیزر که نورا و کتابخانه و گربه و دختر موزیسین بود فکر کردم یک کپی هست که حالا اسامی هم بعنوان نویسنده درج شده ، اما نه ، واقعا یک اقتباس خوب بود
نورپردازی خوب بود . طراحی لباس نورا، نه ، دکور خوب بود . جز صحنه اول که خودکشی داخل کتابخونه رخ داد.
قسمت خودکشی رو دوست نداشتم چرا که خوب بعد چطور نجات یافت ؟خونریزی به کجا رسید ؟ چرا خون نیومد؟ کی نجاتش داد ؟ چطور یهو بیدار شد؟ اگر خواب میدید و خودکشی در کار نبود ، خوب بحث خواب دیدن، اینکه یه اثر رو ببینی بعد آخر داستان ببینی همه اش خواب بوده زیاد جالب نیست و به نوعی ضعف پایان بندی هست
خسته نباشید به تمام عوامل
محمدرضا برقعی، امیر مسعود، عاطفه جنابی و shop iranart این را خواندند
عرفان عبدلی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بسیار زیبا و عمیق است، خلاصه ای از اوضاع‌ این روزهای ما که به جای حرکت رو به جلو گاهی عقب گرد می کنیم یا درجا می زنیم.
بازی زیبا و دیالوگ‌های بازیگران بسیار تاثیرگذار است.
امیر مسعود و محمدحسین قاسمی این را خواندند
Pegah Jafari، Raana Moradi و Roya_12 این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتی بر نمایش بی‌پدر

علی گروهی در تلگرام درست کرده بود و دوستان مشتاق تئاترش را جمع کرده بود تا در آن جا اجراهای دیدنی را به هم معرفی ... دیدن ادامه ›› کنیم. یکی از گزینه‌ها بی‌پدر بود که پنج شش نفری داوطلب رفتن شدند و علی هم بلیت‌ها را خرید و چهارشنبه قرار دیدار گذاشتیم. اولین نفر کاوه به قرار رسید و بعد دور و بر ساعت پنج و نیم من به کاوه رسیدم و در میز بزرگ سوشیال کافه کنار هم نشستیم. بعد علی آمد، نه آن علی که بلیت‌ها را خریده بود و همیشه در متن‌ها هست، علی دیگری که تازه دوست شدیم و دوست قدیمی علی است. به همراه علی نیما هم آمد و ما از میز سوشیال کافه بلند شدیم و در میز چهارنفره نشستیم. گفتیم و گفتیم و از هر دری سخن رفت که پدرام هم آمد و دوباره از میز چهارنفره بلند شدیم و پشت میزی پنج نفره نشستیم. علی هم که گروهمان را درست کرده بود و به دلیل تنبلی و بی‌فعالیتی ما از گروه رفته بود، به جمعمان پیوست. طرفای یک ربع به 9 بود که به سمت مجموعه لبخند راه افتادیم. من پشت صف دستشویی مجموعه هنری لبخند مانده بودم و بچه‌ها دم در سالن منتظر من. من هم کارم راه افتاد و در دقایق پایانی به جمعشان پیوستم. با هم در سالن رفتیم. پدرام و علی و نیما در ردیف سوم نشستند و من و علی و کاوه کنار هم در ردیف چهارم نشستیم. حالا اگه گفتید که کدام علی کنار من نشسته بود؟ نور ما رفت و نور صحنه آمد.
پیش از هر چیز درباره موقعیت نمایش بگویم که داستان نمایش درباره شنگول و منگول و حبه انگور خودمان است با این تفاوت که بزبزقندی دل به گرگ می‌سپارد و با هم پیمان ازدواج می‌بندند. با این تفاوت که گرگ از ازدواج قبلی خود پسری با نام گرگک دارد. حالا موقعیت چیست؟ گرگ‌ها گوشخوارند و بزها علفخوار، در نتیجه باید نیازهای خود را تعدیل یا به یکباره تغییر دهند تا بتوانند کنار هم زندگی کنند. گرگ‌ها باید علفخواری بیاموند و بزها باید به گرگ‌ها نزدیک شوند. صحنه نمایش هم خانه بزبزقندی بود و ما دو راه پله می‌دیدیم با دیواری سفید رنگ و نرده‌هایی بر روی راه‌پله‌ها و همین طور چراغ‌هایی که بازی با نور آن‌ها به ما حسی از تغییر شب و روز در صحنه می‌داد. همین طور در طراحی لباس هم تلاش شده بود که هر کدام از شخصیت‌ها از یکدیگر متمایز شوند. اما این نمایش علاوه بر لباس و دیالوگ از روش دیگری هم برای تمایز شخصیت‌ها استفاده کرده بود و این روش تأکید اصلی نمایش و می‌توان گفت که تجربی اصلی صاحب اثر هم بود. و آن چیزی نبود مگر حرکت.
صاحب اثر کوشیده بود از طریق حرکت نه تنها تمایزی میان دو تیپ گرگ و گوسفند ایجاد کند که تلاش کند که هر کدام از شخصیت‌ها را هم از هم متمایز کند. به عنوان مثال بزها بدن لرزانی دارند، مایل به افتادن در گوشه‌ای هستند در حالی که گرگ‌ها سری رو به بالا دارند و استوار قدم بر می‌دارند. همین طور صاحب اثر کوشیده بود که حس شخصیت‌ها را نیز از طریق الگوهای تکرار شونده حرکتی نشان دهد. به عنوان مثال هر گاه که گرگ گرفتار می‌شد، دستش را به دیوار می‌چسباند و می‌گفت که مدت‌ها دستش روی دیوار گیر کرده، در ادامه شخصیت‌های دیگری هم از این الگو برای نشان‌دادن وضعیت خود استفاده می‌کردند. آن چه من درباره الگوهای حرکتی دو تیپ گرگ و گوسفند گفتم، صرفاً توصیفی کلی از حرکت آنان بود، مگرنه حرکت هر کدامشان جزئیات بیشتری داشت و به نظرم روی این جزئیات بسیار کار شده بود. همان طور که گفتم گرگ و بز برای این که کنار هم زندگی کنند، باید تغییری در رفتار و نیازهای خود ایجاد کنند. اینجا شخصیت‌های ما به جای این که صرفا گرگ یا بز باشند به ترکیبی از گرگ و بز می‌رسند. و همان طور که در ادامه گفتم تأکید اصلی نمایش برای نشان‌دادن شخصیت‌ها حرکت است. پس این بلاتکلیفی در چیستی شخصیت گرگ‌بز باید در حرکت نیز نشان داده شود، آن‌ها باید همچون یک گرگ‌بز حرکت کنند و این اتفاقی بود که در صحنه نیز افتاد. اتفاقا گرگ‌ها بیشتر می‌لرزیدند و می‌خواستند در گوشه‌ای بیفتند و بزها استوارتر شده بودند، همچنان که هر کدام هنوز آثاری از الگوهای حرکتی پیشین خود را همراه داشتند.
اما به نظرم در این نمایش هم مشکلی بود. اگر به کامنت‌های زیر نمایش نگاه کنید، بسیاری از کندی اثر نالیده‌اند و میان ما که به نمایش رفته بودیم. کاوه و پدرام و نیما از ساعتی به بعد حوصله دیدن نمایش را نداشتند. راستش را که بخواهید من هم دقایق پایانی نمایش خسته شده بودم ولی این احساس خستگی در من و دیگران به چه چیزی برمی‌گردد؟ و آیا توضیح‌دادنی است؟ به نظرم می‌توان چرایی ملال تماشاگر را از اجرا توضیح داد.
بیایید به همان موقعیتی برگردیم که از آغاز از آن حرف زده بودم. مامان بزی با گرگ ازدواج می‌کند. ما می‌توانیم بپرسیم چرا؟ ولی هیچ جوابی نمی‌گیریم. می‌توانیم این موضوع را بگذاریم به حساب شروع نمایش و بگوییم همه چیز از الان آغاز شده و اصلا به ما چه ربطی دارد که گرگی و بزی دل به هم ببازند. در ادامه گرگ تلاش می‌کند که شبیه به بزها شود. می‌توانیم بپرسیم چرا؟ باز هم به پاسخ درخوری نمی‌رسیم. بهترین پاسخ این است که شاید چون گرگ خیلی بز را دوست دارد، می‌ترسد او را از دست بدهد. هر چند که این پاسخ باز به پرسش اول برمی‌گردد ولی باز هم بیایید با اثر همدلانه برخورد کنیم. در ادامه بزبزقندی گرگک را تأدیب می‌کند تا شبیه به بزها رفتار کند باز می‌پرسیم چرا گرگک قانع می‌شود؟ باز به جوابی نمی‌رسیم چون مهمترین قسمت کنش پشت در بسته‌ای رخ داده که ما از آن بی‌خبریم. باز هم بیایید با اثر همدلی کنیم و بگوییم شاید بزبزقندی تراشه‌ای در سر گرگک گذاشته یا او را به مرگ تهدید کرده. در ادامه شنگول به سمت گرگ‌ها می‌آید و به آن‌ها می‌گوید که آن‌ها گرگ هستند و او بز است و می‌خواهد او را بخورند. این جا می‌پرسیم چرا وقتی شخصیتی وزنه قدرت را در اختیار دارد، بی‌دلیل می‌خواهد وزنه قدرت را برگرداند و حتی زندگی خود و همه دارایی‌اش را در برابر آن بدهد؟ راستش را بخواهید من هر چه فکر کردم به نتیجه‌ای نرسیدم. می‌پرسید با این مواردی که برشمردم، می‌خواهم چه چیزی را نشان بدهم؟ اگر این روند را دنبال کنید، می‌بینید که در این نمایش کنش‌ها دلیل متقنی ندارند و روند سلسله‌وار آن‌ها به مرور مخاطب را از نمایش و داستان آن جدا می‌کند. تو به عنوان تماشاگر وقتی می‌بینی مهمترین اتفاقات صحنه، بیرون از دید تو رخ می‌دهند و چندان دلیل متقنی برای بروز آن‌ها نیست، پس برای چه باید آن را دنبال کنی؟! البته که صاحب اثر به عمد این کنش‌ها را که در سطح زبان و دیالوگ رخ می‌دهد، حذف کرده تا فرصت بیشتری برای مانور روی حرکت شخصیت‌ها ایجاد کند و به ما این الگوها را بشناساند ولی تآکید زیاد بر روی این الگوها هزینه بسیاری برای داستان و کنش‌های نمایش ایجاد کرده است.
پایان نمایش هم ادامه همین روند معیوب است. بزی خودخوری کرده و نیمی از صورت خود را هم خورده که ما آن را به صورت خوابیده پشت یکی از درها می‌بینیم. چرایش که بماند ولی آن خون‌ها چیست که بر در و دیوار پاشیده می‌شوند که هیچ گونه دلیلی در صحنه برای آن وجود نیست. شاید تنها دلیل وجود این صحنه این است که صاحب اثر تلاش کند، به مخاطب شعاری بدهد تا او را از آن چیزی دیده، راضی نگه دارد. البته که به نظر من این پایان و این تلاش نه تنها کمکی به اثر نمی‌کند که به کلیت آن ضربه می‌زند.
از سالن که بیرون آمدیم ساعت یازده و نیم شب بود. نه مترو بود. نه بی‌آرتی بود و وقتی هم برای حرف‌زدن درباره اثر نداشتیم که من بتوانم نظر علی را هم در انتها بنویسم. کاوه برایم تاکسی اینترنتی گرفت و من هم دوستانم را در آغوش گرفتم و بدرود گفتمشان تا پشت در خانه نمانم.
نمایش بی‌نظیر و فوق‌العاده‌ای بود ممنون استاد بزرگ دکتر قطب‌الدین صادقی و این تیم بی‌نظیر❤️
کورش برزی، محمد فروزنده، محسن سبزعلی، امیر مسعود و سارا موسوی این را خواندند
مبینا این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دقیقه #۱ :روی صندلیهامون میشینیم،تعجب درچشمهای منو و همراهانم:چه دکور خلاقانه ای! اما چه ربطی به پوسترش داشت.اصلا کرشن #۲ یعنی چی؟
-دقیقه #۱۰ ... دیدن ادامه ›› :آفرین ،چه به روز، رشته ی نقشه برداری از مغز!
-دقیقه #۲۰ :چرا بازیها به نظر ضعیف میاد!مگه همون لانچر #۵یا نیستن؟
-دقیقه #۳۰ : بازی در بازیه؟
-دقیقه #۴۰ :دانشجوییه؟
-دقیقه #۵۰ : کمدیه؟
--دقیقه #۶۰ : سیاسیه؟
-دقیقه #۷۰ : چه بی مفهوم!؟
-دقیقه #۸۰ :سر در گریبان از حیاط هما خارج میشیم و با چشمانی سئوال آلود به هم نگاه میکنیم!
-دقیقه #۹۰ :تو پیاده رو نوفل لوشاتو :یه لحظه میخکوب میشیم. یه جرقه ی مشترک توی نقشه مغزی هرسه تاییمون...واوووو😯😯😯بهمدیگه نگاه میکنیم :عجب نمایشی بود😯😯
طبقه اضافی: جایی برای اضافه‌ها نیست!
نمایشی که نه فقط روایت فرودستان است، بلکه پژواکی از غیاب آنان؛ آن‌هایی که در سایه‌ها زندگی می‌کنند و حتی ... دیدن ادامه ›› در سیاه‌ترین تصویرها هم رنگی از حضور ندارند. «طبقه اضافی» مانند آینه‌ای است که تصویر حذف‌شدگان را منعکس می‌کند، کسانی که در هیاهوی ساختگی اربابان، به نسیان سپرده شده‌اند. این همان «دلهره‌ی هستی‌شناختی» است که هایدگر از آن سخن می‌گفت: بودنِ آنان در گروِ دیده‌شدنشان است، و ندیدن، خود شکلی از محو کردن است.

سلمان سامنی در مقام نویسنده و کارگردان، مرز میان واقعیت و هجو را چنان باریک کرده که خنده‌ی تماشاگر، ناگهان به دهانی باز از حیرت بدل می‌شود. اینجا با کاریکاتوری از زندگی فرودستان روبه‌رو نیستیم، بلکه خودِ زندگیِ کاریکاتورگونه‌ی آنان را می‌بینیم. اربابانی که در ظاهر با هم در ستیزند اما در خلوت، همان‌طور که نیچه می‌گوید، «با هم به درون مغاک چشم دوخته‌اند» و البته مغاک نیز به آنان زل زده است.

این نمایش، تجسمی است از آنچه زیگموند باومن به‌خوبی توصیف کرده است: «در جامعه مدرن، برخی به عمد به حاشیه رانده می‌شوند تا دیگران بتوانند در مرکز بمانند.» شخصیت‌های «طبقه اضافی» همان حاشیه‌نشین‌هایی‌اند که نه فقط از مرکز، بلکه از هرگونه روایت رسمی طرد شده‌اند.

«طبقه اضافی» قصه‌ی رؤیاهای فربه‌شده‌ای است که صاحبانشان را می‌بلعند. همان امیدهای تهی که سارتر از آن‌ها به‌عنوان «خودفریبی جمعی» یاد می‌کند؛ آرزوهایی که حتی در صورت تحقق، چیزی جز سراب نیستند. و شاید، همان‌طور که مارکس هشدار داده بود، آن‌ها که نردبان را بالا کشیده‌اند، از همان ابتدا هیچ‌گاه قصد پایین آوردن کسی را نداشتند.

این نمایش را باید دید، نه فقط برای آن‌که تئاترِ متعهد به حقیقت است، بلکه برای آن‌که حقیقتی را نشان می‌دهد که بسیاری ترجیح می‌دهند نبینند.

سلام و درود به محمد عزیز
سپاس از متن زیبات .
حقیقت اینه که طبقه اضافی روایتی است که در انتخابات ریاست جمهوری همین دوره درون ذهن من شکل گرفت . اینکه چرا و چگونه بماند برای " فراغتی " که همواره خواستگاه امر فلسفی است .
می خواهم از نقل قول زیگموند باومن ، فیلسوف لهستانی که خودت خیلی به جا در متنت آورده بودی استفاده ... دیدن ادامه ›› کنم :
" برخی به عمد به حاشیه رانده می شوند تا عده ای بتوانند در مرکز بمانند "
مرکز کجاست ؟ حاشیه کجاست ؟
مرکز ، امکان زندگی است . مرکز ، امکان آشکارگی است . مرکز ، سرمایه است . مرکز ، هژمونی است . مرکز ، قدرت و ساختار و نظم و قانون های خودساخته است .
حاشیه ، تقدیر است . حاشیه ، فقر است . حاشیه ، فقدان آموزش و بهداشت است . حاشیه ، شرم پدران و مادران از ضرورتی است که آنها را مجبور کرد در شبی شوم ، کنار یکدیگر بخسبند و یک عمر در پاسخگویی به فرزندانشان ناتوان باشند . حاشیه ، پرسش های بی پاسخ است . یک کلام : حاشیه ، فقدان کنش است .
حاشیه و مرکز دو قطب همیشگی در تاریخ ما بوده اند و به شکلی دیالکتیکی حضور یکدیگر را پوشش می داده اند اما مفهوم معاصربودگی این رابطه را به هم ریخت .
امروز معنای حاشیه اما به " اضافه " بدل گشته است . آنانکه نمی توانند سرمایه دار باشند ، آنانکه نمی توانند یک میلیون را بدل به یک میلیارد کنند ، هوش ِ ماندن در مرکز را ندارند . آنان دیگر حاشیه نیستند . آنان در حاشیه می زیند اما اضافی اند .
محمد عزیز ...
پیوند جدیدی میان دموکراسی ، سرمایه داری ، بازار آزاد ، مذهب ، حقوق بشر با فاشیسم در حال شکل گیری است . پیوندی نامبارک و شوم با زبانی چرب و نرم . زبانی که تمام واژه ها را به بردگی می کشد تا زمان ، شدت یابد . شدتِ سرکوب .
ما نه تنها در حاشیه ایم بلکه به تعبیر فوکو بدل به امور زائد و اضافی گشته ایم .
شکی خوره وار بر روان تک تک ما حاکم گشته و همه ما را به انزوا و مهاجرت از خویشتنِ خویش سوق داده است . آن شک ، فرارسیدن " حوالت تاریخی " این جمله است :
_ تغییر ، متغیر گشته است .
انقلاب ، ناامنی آینده است و اصلاح ، صلح با فساد .
کنش ورزی ، صورت بندی مفهومی معقول ِ خویش را از دست داده است .
اینک مرکزنشینان حتی مرزهای حاشیه ها را نیز فتح کرده اند و به عدم توانایی ما در روایت خویش ، می خندند . ما توانایی روایت خویش را نداریم چرا که جایی نداریم . زمینی ، آسمانی ، اخلاقی ، فرهنگی ، خدایی .
ما طبقه اضافی هستیم . ما " هیچ " نداریم و تنها دارایی‌مان " هیچ " است .
طبقه اضافی روایت این " هیچ " است و تلاش می کند به آنان که می خواهند به " عمد در مرکز " بمانند تذکار دهد :
در نسبت با " هیچ " ، مرکز دود می شود و به هوا پراکنده می گردد .












۳ روز پیش، جمعه
سلمان سامنی سامنی
سلام و درود به محمد عزیز سپاس از متن زیبات . حقیقت اینه که طبقه اضافی روایتی است که در انتخابات ریاست جمهوری همین دوره درون ذهن من شکل گرفت . اینکه چرا و چگونه بماند برای " فراغتی " ...
یک کلام کیف کردم، عالی بود
۲ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«غرب غمگین» یک کمدی سیاهه که میشه انتظار داشت هرکسی خوشش نیاد، اما این سیاهی دلیل کافی برای ننشستن روی صندلی‌های تماشاخانه‌ی ایرانشهر نیست چراکه ... دیدن ادامه ›› قراره در طول تماشا با مفاهیمی مثل خشونت، عشق، حماقت و امید روبرو شیم و فکر کنیم.
طراحی صحنه با جزئیات خوبی اجرا شده بود و اجرای نوازنده ساکسیفون هم به‌اندازه و دوست‌داشتنی بود. طنز به‌جا و درست، طراحی لباس درست، ریتم خوب، بازیهای روان از نقاط قوت این اجرا بود.
بازی به‌آفرید غفاریان بسیار خوب بود اما چیزی که باعث میشد با توجه تمام روند داستان رو دنبال کنم نقش آفرینی محمد صدیقی‌مهر بود. کشیشی که باورش کرده بودم و امید رو در اوج ناامیدیش دیدم. محمد صدیقی‌مهر در کمترین زمان ممکن بعد از ورود به صحنه خودش رو در ذهن و قلب مینشونه و ناراحتی و خنده و تعجب و دلسوزی و محبت تماشاگرو وابسته به کلام و حضور خودش میکنه. مونولوگ کشیش دلنشین‌ترین لحظه‌ی اجرا بود. به قدری رودریک رو دوست داشتم که دلم نمیخواست خودشو عذاب بده، دلم نمی‌خواست بره تو لک، دلم نمیخواست روحشو گرو بذاره و دلم نمیخواست اینجوری بره چون هیچ چیزی تقصیر اون نبود. کاش زمان اجازه میداد تا با مسیر تحول کشیش بیشتر همراه می‌بودیم. کاش رودریک رو بیشتر میشناختیم تا اینجوری قدر رودریک‌های دور و برمون هم بیشتر بدونیم!
رکسانای عزیز
خیلی ممنونیم که به تماشای نمایش ما نشستید. این‌که کار رو دوست داشتید و تا این حد باهاش ارتباط گرفتید باعث افتخار ماست. مرسی که اینو به ما منتقل کردید.
۲ روز پیش، شنبه
آوا فیاض
رکسانای عزیز خیلی ممنونیم که به تماشای نمایش ما نشستید. این‌که کار رو دوست داشتید و تا این حد باهاش ارتباط گرفتید باعث افتخار ماست. مرسی که اینو به ما منتقل کردید.
خانوم فیاض عزیز و گرامی
افتخار من بود ❤️
ممنون از تهیه‌ی این اثر 💐
۱۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مدیونید اگه عجله کنید و اون سیگار رو حتی یه ثانیه سریع تر بکشید که تموم بشه
۱۱ نفر این را خواندند
Rezajm این را دوست دارد
به نظرتون زیباترین لحظه خلق شده در اثر همین سکوت سنگین و فروپاشی عمیق بعد از افتادن پرده نبود؟

و اینکه اگر شما نویسنده یا کارگردان بودید این لحظه رو چطور خلق می‌کردید؟
علت سوالم اینه من هم عین شما اول نگران سلامتی بقیه شدم اما راستش هرچی فکر کردم هیچ پیشنهاد بهتری با این میزان اثربخشی برای ارائه نداشتم و ندارم... مخصوصا با توجه به سبک اجرا و دختربچه و مادر و مادربزرگ سیبیل دار!!!
۲ روز پیش، شنبه
پرهام مصلحی فر
به نظرتون زیباترین لحظه خلق شده در اثر همین سکوت سنگین و فروپاشی عمیق بعد از افتادن پرده نبود؟ و اینکه اگر شما نویسنده یا کارگردان بودید این لحظه رو چطور خلق می‌کردید؟ علت سوالم اینه من ...
نکته خوبی رو گفتید. دارم فکر می کنم به اینکه زیبایی اثر چقدر باشه اشکالی نداره آدم ها آزار ببینن؟ فکر کنم این سوال اخلاقی/فلسفی/قانونی باشه که باید بهش فکر کنیم.
اما مسئله اینه که مطمئن نیستم بشه در تیوال در توضیحات نمایش قانونا اعلام کرد که در صحنه قراره چند نفر همزمان سیگار بکشن، خب آدم هایی مثل من داریم نظر می دیم اینجا و اعلام می کنیم که بقیه وقتی دارن بلیط می گیرن احتمالا نظرات رو بخونن و حق انتخاب داشته باشن. اینجوری میشه بدون نگرانی از آزار بقیه از نمایش به این خوبی و اون صحنه که واقعا من هم به نظرم شاهکاره لذت برد
۲ روز پیش، شنبه
مژگان جایز
نکته خوبی رو گفتید. دارم فکر می کنم به اینکه زیبایی اثر چقدر باشه اشکالی نداره آدم ها آزار ببینن؟ فکر کنم این سوال اخلاقی/فلسفی/قانونی باشه که باید بهش فکر کنیم. اما مسئله اینه که مطمئن نیستم ...
حق دارید ... من هم فکر می‌کنم اینجا قابل بحث نیست ... ولی خب خیلی ذهنم رو درگیر کرده ... موضوع مهمیه‌ها اما خیلی موضوعات مهم دقیقا از همین جنس هستن ... هم درگیر تفاوت‌های فردی میشن و هم راهکار اجرایی براشون نیست ... حق دارید 🙏☘️
۲ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
mohammadali mehdizadeh (mohammadtizof)
درباره نمایش گیوتین i
با سلام و عرض خسته نباشید به کل گروه
خیلی وقت بود به دیدن نمایش ها نشسته بودم...... اما چون تبلیغ این نمایش روی دیوار های پردیس شهرزاد دیدم ... دیدن ادامه ›› .تصمیم بر این شد که این نمایش رو برای تماشا انتخاب کنم. حقیقتا انتخاب بدی نداشتم .این نمایش از نظر من ببیننده کم نقص بود و تونست توجه من و تا اخر نمایش به خودش جلب کنه . زیبا بود.....
واما به عنوان باز هم ببیننده (البته اصلا نمیدونم چنین امکانی وجود داره یا نه)این نمایش می تونست دوپایان بندی داشته باشه یکی مسیر انتهایی نمایش و دیگری هم :
نویسنده مجذوب دختر شده بود و در شهر ماندنی .نویسنده سر دختر رو خریداری میکرد و تا موقعی که هزینه فیش سفید را تامین نکرده بود در شهر میماند(مثله مهماندار مسافر خانه )و..........
و در نهایت هم باز خسته نباشید (:
صبا مرشد (saba.morshed)
درباره نمایش خانه وا ده i
🔴این یک سلیقه شخصی‌ست🔴

در تئاتر دلم می‌خواهد نقطه‌ای برایم گذاشته شود که فکرم را درگیر کند. گاهی تمام شدن اجراهایی در اوج، آن نقطه را برایم ... دیدن ادامه ›› می‌گذارند.
در اجرای خانه‌ وا‌ ده این نقطه می‌توانست در صحنه سیگار کشیدن گروهی گذاشته شود. برای من اجرا در آن صحنه تمام شد.

شلوغی صحنه آخر و شلیک پدر در تنهایی، قصه را از دستم درآورد.

برخلاف اجراهای دیگر محمد مساوات، خانه‌ وا ده صحنه مینیمال و ساده‌ای دارد.
نورپردازی حساب‌شده و بازی بازیگران قابل قبول است.

به من خوش گذشت.
خسته نباشید.✨️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش به معنای واقعی من رو به وجد آورد!

قبل از تماشای این اثر هنری گارد ذهنی زیادی نسبت به ژانر کمدی داشتم، چون کمدی از سلیقه شخصی بنده ... دیدن ادامه ›› خیلی دور هست، اما این نمایش به من ثابت کرد که وقتی اعضای یک تیم کار خودشون رو بلد باشن مخاطب اونقدر در فضای نمایش غرق میشه که سلیقه شخصیش رو به صورت موقت فراموش میکنه!

بازیگران بسیار توانا، هرکدوم کاملا توی نقش خودشون فرو رفته بودن. کارکتر اصلی عجب بدنی ارائه داد همون اول نمایش واقعا کیف کردم. بعضی بازیگر ها که وسط نمایش باید نقششون عوض میشد و داستان های مختلف رو روایت میکردن بسیار حرفه ای کارشون رو انجام دادن طوری که با طرز نگاهشون هم می‌شد فهمید نقش تغییر کرده، و چقدر قوی بودن تمام کست.

نویسندگی کار واقعا به دلم نشست، شخصیت پردازی های بسیار زیبایی رو دیدیم و کارکتر های رقاص هم برای من خیلی خیلی جالب بودن.

تنها مورد درباره این نمایش که من زیاد خوشم نیومد اون عکسی بود که با پروژکتور نشون داده شد روی دیوار صحنه، کیفیت زیاد خوبی نداشت و به نظرم ایده سطحی ای برای نشون دادن اون دنیا بود، اما به جز این مورد نمایش بسیار جذاب و دوست داشتنی ای بود طوری که از دوستم که بقل دستم نشسته بود به دلیل خنده زیاد یه کتک مَشتی خوردم.

خسته نباشید به تمام دوستانی که زحمت کشیدند برای این اجرای زیبا :)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امید دلبری (omidita)
درباره نمایش من i
این تئاتر همچون جریان یک رود بود که در ابتدا پیوسنگی و هماهنگی آن چشم ها را مجذوب خود می‌کرد. نقطه اوج مواجهه من با خواب فیل بود که پس از آن ... دیدن ادامه ›› صحنه هرلحظه در درون خودم ارزو می کردم که تئاتر در همین لحظه تمام نشود و ادامه داشته باشد. اما جریان آّب به آبشار رسیده بود و با سقوطی مهیب ناگهان درون مایه نمایش به کلی تغییر می کند. اکنون نمایش بیننده را در تلاطم، اشفتگی سرگیجه و گسست دو شخصیت از هم قرار میدهد. و تحمل این اشوب، عشقی توامان با نفرت را نسبت به نمایش برمی‌انگیزد. شاید اگر منِ‌من با شخص مورد علاقه‌اش روبرو می‌شد و واکنش من نسبت به این رخداد را می‌دیدیم پایان بندی‌ای بهتر از پایان بندی کنونی را مشاهده می‌کردیم. یکی دیگر از نکات مهم این نمایش القا حس نوستالژی به مخاطب در قالب خواب‌هایی گسسته از زمان حال و استفاده از وسایلی همچون قاب عکس و گرامافون بود.
درباب متن نمایش هم توجه به ضمیر"من" و مفهوم اسم به عنوان شخصی‌ترین و ناب‌ترین دارایی هرفرد با ارجاعاتی به فلسفه قابل ستایش بود.مخصوصا که برخلاف دیگر نمایش‌ها حسی تصنعی و کلیشه‌گونه را در بکار بردن مفاهیم فلسفی در نمایش القا نمی‌کرد.
نورپردازی و طراحی لباس و صحنه هم به زیبایی کار افزوده بود. تغییرات متعدد حالات چهره دوبازیگر درطول نمایش هم اثباتی دیگر بر زیبایی و پختگی این نمایش داد.
توضیحاتم را اینگونه به پایان می‌برم: هیچ چیز در دنیا دشوارتر از بازیگری نیست. و هیچ بازیگری ای سخت از بازیگری یک نمایش فوق‌العاده نیست. زیرا تئاتر واقعی‌ترین و نزدیک‌ترین تجربه به زندگی است.و بازیگری حرفه‌ای تئاتر همانقدر دشوار است که زندگی در دورانِ هجومِ مرگ.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید