خواندن نظرات دوستان در اجرای قبلی خیلی مفید بود:
https://www.tiwall.com/theater/pipnist
این دو تا نوشته برای من جالب و مفید بود.
دکترمحمدرضاسرگلزایی، روانپزشک
اگر بخواهم با عینک روانشناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی نیست. ژاک لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت میکند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن میشنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) میکند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او میرسد، یعنی بدون اینکه او
... دیدن ادامه ››
را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» میشوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود میکنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع به هیچچیز به «اجماع» (common sense) نمیرسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیبوغریب جیم و جان میشد. اگر جهان اینگونه بود، ذهن ما همان حالی را پیدا میکرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا میکند؛ کلافه، خسته و ناامید!
پس این همه «اجماع» و توافق بینالاذهانی از کجا نشئت میگیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما همزمان نمایش را به دو زبان میشنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه میبیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او میرسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.
سکوت : 4 دقیقه و 33 ثانیه
در حدود سال 1948 جان میلتون کیج (John Milton Cage) از اتاق جاذب صوت در دانشگاه هاروارد بازدید میکند. اتاق جاذب صوت بهگونهای طراحی شده بود که دیوارها، سقف، کف تمامی صداهای تولید شده در اتاق را به سرعت جذب میکردند و مانع انعکاس و انتقال صدا میشدند. در ضمن آنها عایق صدا نیز بودند.
جان کیج انتظار داشت که سکوت محض را در این اتاق تجربه کند اما او دو صدا میشنید یکی بلند و دیگری آرام. وقتی این موضوع را از متخصص مربوطه جویا میشود متوجه میگردد که صدای بلند صدای کارکردن سیستم عصبی و صدای کوتاه صدای گردش خون در بدن میباشد.
جان کیج به جایی رفته بود که انتظار شنیدن هیچ صدایی را نداشت اما در آنجا نیز صدا قابل تشخیص بود! حقیقت امر آنچه که او درک کرد، امکان ناپذیری سکوت، او را به سمت ساخت معروفترین قطعهاش سوق داد؛ قطعه 4’:33”.
کیج مکررا ادعا کرد که او قطعه 4’:33” را در واحدهای ریتمیکی از سکوت ساخته است که جمع مدت زمان این واحدهای ریتمیک با 4’:33” برابر شد!
گروهی اعتقاد دارند که عنوان این قطعه به صفر مطلق بر میگردد. در مقیاس سلسیوس 273- درجه، صفر مطلق میباشد و این قطعه 273 ثانیه سکوت میباشد.
روایت دیگری است که این قطعه تحت تاثیر هنرهای تجسمی خلق گردید.
رابرت راشنبرگ (Robert Rauschenberg) دوست و همدانشگاهی کیج، یک سری کار با نام نقاشیهلی سفید خلق میکند. بومهای سفید آویزانی که سایههای بازدیدکنندگان بر روی آنها میافتاد این نقاشیهای سفید الهام بخش کیج در رسیدن به ایدهای مشابه در استفاده از سکوت به عنوان قطعهای با بومهای خالی شنیداری جهت بازتاب صداهای موجود و جاری در هر پرفورمنس.
ناگفته نماند که قبل از کیج هم قطعههایی از سکوت ساخته شده بود اما نه به این شکل.
مهمترین پرفورمنسی که برای این قطعه اجرا شد توسط دیوید تودر (David Tudor) در 29 آگوست 1952به عنوان قسمتی از رسیتال پیانو صورت گرفت. این قطعه در سه قسمت اجرا شد؛ قسمت اول 0’:30” و قسمت دوم 2’:23” و قسمت سوم 1’:40”. تماشاچیان مشاهده کردند که او پشت پیانو نشست (نشان شروع قسمت اول قطعه) و در نهایت پوشش کیبورد پیانو بسته شد. (نشان پایان قسمت اول قطعه) این پروسه برای قسمت دوم و سوم نیز اجرا شد. این قطعه به پایان رسید بدون اینکه حتی نت نواخته شود. در حقیقت تودر (یا هر کس دیگری) هیچ صدای عمدی به عنوان قسمتی از این قطعه تولید نکرد اما صداهایی در ان شنیده میشد که مانع سکوت میشد؛ صداهای ناگهانی و اتفاقی، صداهای غیر ارادی و غیرعمدی، صداهای محیط (زمانیکه در خارج از سالن کنسرت اجرا شد) که کاملا غیر موسیقیایی بودند و در هر پرفورمنس متفاوت با پرفورمنس قبلی.
هیچ چیزی به عنوان سکوت وجود ندارد، همیشه چیزهایی اتفاق میافتد که صدا تولید میکند.